جدول جو
جدول جو

معنی ستاره بار - جستجوی لغت در جدول جو

ستاره بار
آنکه چیزی مانند ستاره فرو ریزد، ستاره بارنده، کنایه از اشک ریز، گریان
تصویری از ستاره بار
تصویر ستاره بار
فرهنگ فارسی عمید
ستاره بار(نَ دَ دَ / دِ)
در بیت زیر، باران ریز. که باران از آن ریزد. که قطرات باران از آن چکد:
بستان چنان شود که ندانیش زآسمان
چون ابر گشت بر رخ بستان ستاره بار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستاره شمار
تصویر ستاره شمار
منجم، ستاره شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاره باران
تصویر ستاره باران
فروریختن چیزی از جایی به شکل فرو ریختن ستارگان، برای مثال از شاخ شکوفه ریز گویی / کرده ست فلک ستاره باران (خاقانی - ۳۴۵)، پرستاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاره بحری
تصویر ستاره بحری
جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد، سطح بالای بدنش از خار های آهکی پوشیده شده و در بعضی از انواع آن تعداد بازوها بیشتر است، ستارۀ دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاره دان
تصویر ستاره دان
ستاره شناس، منجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاره سحر
تصویر ستاره سحر
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
(نَ رُ تَ / تِ)
منجم و ستاره شناس. (برهان) (آنندراج). منجم. (ناظم الاطباء). اخترشناس:
ستاره شمر گفت کای شهریار
نماند بگیتی کسی پایدار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ستاره شمر
که بر چرخ گردون نیابی گذر.
فردوسی.
ز بس بلندی بالای او نداند کرد
شمار کنگرۀ برج او ستاره شمر.
فردوسی.
ببزرگیش به صد روی همی حکم کند
هر ستاره نگری و هر ستارشمری.
فرخی.
ستاره شمر شد غمی زآن شتاب
که لشکر گذر کرد ناگه ز آب.
اسدی.
آمد چنانکه کرد ستاره شمر شمار
شاه ستارگان به حمل شهریاروار.
سوزنی.
سال بقای عمر تو بیش از ستاره باد
صد بار از آنکه کرد ستاره شمر شمار.
سوزنی.
فرّ و بختش که در آن چشم ستاره نرسد
خاک با چشم ستاره شمر آمیخته اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنکه ستاره شمرد. منجم. اخترشناس. ستاره شناس. رجوع به ستاره شمر شود، شب زنده دار:
هنوز با منی و از نهیب رفتن تو
بروز وقت شمارم بشب ستاره شمار.
؟
لغت نامه دهخدا
(نَ دُ دی دَ / دِ)
پرستاره. در بیت زیر مجازاً، پرگل:
از شاخ شکوفه ریز گویی
کرده ست فلک ستاره باران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستاره شمار
تصویر ستاره شمار
منجم، اختر شناس، ستاره شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاره یاب
تصویر ستاره یاب
منجم هیوی
فرهنگ لغت هوشیار
پرستاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
النّجم السّاخن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
Hotshot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
vedette
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
כוכב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
ستارے کی طرح
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
তারকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
ดารา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
nyota
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
yetenekli kişi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
すごい人
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
चमकदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
대단한 사람
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
bintang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
ster
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
estrella
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
fuoriclasse
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
明星
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
gwiazda
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
зірка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
Spitzenkraft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
звезда
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ستاره داغ
تصویر ستاره داغ
estrela
دیکشنری فارسی به پرتغالی